سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شریف‏ترین بى‏نیازى ، وانهادن آرزوهاست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :82
بازدید دیروز :0
کل بازدید :68331
تعداد کل یاداشته ها : 110
04/1/31
8:48 ع

حرف اول- دیروز خیلی سرم شلوغ بود . چون به خاطر عملکرد ضعیف سید ، مهدی مجبور شد جورش را بکشد و کارهای او را انجام دهد . بنابراین بار شعبه عملا روی دوش من و حمید بود . خیلی از این وضعیت شاکی هستیم . اینکه سید به بهانه ناتوانی جسمی عملا کار نمی کند و ما باید جورش را بکشیم. امروز همگی به رئیس شکایت بردیم . که بابا این سید را صحبت کن بره توی مدیریت . به درد شعبه نمی خوره . فقط زحمت ما را زیاد میکنه . رئیس می گفت کاری از دستش برنمیاد . ازمون خواست سعی کنیم اصلا این سید را نادیده بگیریم و کار شعبه را بچرخونیم.

خلاصه دیروز آخر وقت هم ، مهدی مرخصی گرفت و رفت . گویا خواهرزنش فارغ شده بود و این باید میرفته بیمارستان وااااای کلی با بچه ها دست  گرفتیم که باجناقش بی خیاله و مهدی بیشتر از اون به فکر زنش هستش. گویا خواهرزنش فارغ شده بود و امروز ما برای مسخره بازی هم که شده به مهدی تبریک می گفتیم شوخی اما امروز مهدی سرحال نبود. می گفت برای چی تبریک میگید. شیخ النمر را توی عربستان کشته اند. الان همه ما باید عزادار باشیم. جدی می گفتا . مهدی خیلی این وریه .

خلاصه رفتن مهدی هم باعث شد کلا دیروز روز سگی ای باشه. یک عالمه ملت پول آوردند . منم کشوها را تا خرخره پر پول کرده بودم. آخر سر موقع حساب و کتاب متوجه دشم 5 میلیون تومن کم آوردم. گریه‌آور گفتم خدایا . یعنی چی شده. همه سندهایم را گشتم. به مشتریانی که شک داشتم زنگ زدم. همه دور و بر میزم را گشتم. ولی هیچ اثر از پول گمشده نبود . تا ساعت 16 اسیر بودیم. دیگه داشتم به این نتیجه میرسیدم که باید این مبلغ را از جیب بدم.گریه‌آور

حالا این وسط هی رئیس می گفت چقدر شیرینی میدی که من اختلافت را پیدا کنم. منم می گفتم هیچی. بدبختی پیدا هم نمیشد. تا اینکه رضا کشوی پولم را تا ته کشید و با اون دستهای قلمی اش دست کرد پشت کشو. گفت مجید ! چقدر میدی که اختلافت را پیدا کنم.  شصتم خبر شد که پول پیدا شده. رضا دستش را کشید بیرون و یک بسته ایرانچک از اون تو دراورد وااااای کف کرده بودم. تا حالا نه دیده بودم نه شنیده بودم که پول اونجا افتاده باشه . خیلی جای غیر قابل دسترسی بود. اگه دستهای نازک رضا نبود ما عمرا می تونستیم درش بیاریم. نمی دونم متوجه شدید کجا پول قایم شده بود یا نه . کشوی میزتان را تا ته بکشید عقب. دقیقا پشت کشو .

خلاصه کلی خوشحال شدم. اما رئیس حمله کرد سمت پولهای من و 3 تا 10 هزار تومنی از صندوقم کش رفت برای شیرینی بچه ها . گریه‌آورمنم رفتم زیر یه خم رئیس که ازش بگیرم موفق نشدم. کلی شاکی شدم اما به روی خودم نیاوردم. رئیس می گفت :«مرد حسابی. 5 میلیون تومن زنده شده اون وقت غصه 30 هزار تومن را میخوری؟» گفتم :«راضی بودم 5 میلیون تومن بدم اما به مشا چیزی نماسه » خلاصه بخیر گذشت . خیلی کار ما خطر داره . ما همکار داشتیم کسری آورده بود ماشینش را فروخت که جبران بشه.

حرف دوم- خب من در اقدامی انقلابی پستهای وبلاگم را توی کانال تلگرامم کپی کردم. جالب اینکه اونجا قابلیت کامنت دادن را هم فعال کردم. یعنی کسانی که پستهای مرا توی تلگرام می خونند می تونند همونجا توی کامنت دونی پارسی بلاگ کامنت بدن . اینجوری هیچ بهانه ای باقی نمی مونه برای دوستانی که با وبلاگ خداحافظی کردند و همش سرشون توی گوشیشونه . لینک تلگرام را هم فقط به دوستان وبلاگ نویس داده ام . از وبلاگ نویسهای عزیزی که مایلند کانال تلگرام مرا داشته باشند می خواهم که توی کامنت دونی لینک وبلاگشون را بذارند تا توی وبلاگشون خصوصی اعلام کنم. اون کانال چیزی اضافه بر اینجا نداره . هرچی اینجاست را توی کانال کپی می کنم.

خلاصه امیدوارم این حرکت من یعنی ترکیب تلگرام و وبلاگ ، پایانی باشه بر قهر دوستان از دنیای وبلاگ نویسی. همچنان معتقدم وبلاگ آنقدر مزایا داره که نشه کنارش گذاشت . چون وبلاگ ماندگار میشه.در شبکه های اجتماعی فقط سرعت حاکمه. همه چیز فدای سرعت میشه. نو آوری توی شبکه های اجتماعی کمتره. همه فقط اشتراک می ذارند و لایک میزنند .بیایید با وبلاگ نویسی آشتی کنیم.


94/10/13::: 11:12 ع
نظر()